وبلاگ طلسم شده ی من

ساخت وبلاگ
معلم شدم، به بهترین شکل. بهم یه کلاس درس دادن که می‌شه کلی کار باهاش کرد، مطالعه و تحقیق. با دو تا پایه هفتم و هشتم. دو روز در هفته. یکشنبه سه شنبه. حالم خوب خوب خوبه.توی کلاس مطالعه و تحقیق با بچه‌ها موشک درست می‌کنیم. قرار شده بچه‌ها موشکی درست کنن که از اول تا آخر حیاط بره. بتونه مسافر سوار کنه. از قیچی و چسب هم نباید استفاده کنن.پروژه‌ی دومشون ساخت کتابه.این‌ها برای بچه‌های هفتم.برای بچه‌های هشتم اوضاع فرق میکنه چون به موشک علاقه‌ای ندارن. تماشا و نقد انیمیشن، باشگاه نویسندگی و... هنوز مطمئن نیستم کار سومشون باید چی باشه؟ دلم میخواد وارد تکنولوژی یا ساخت فیلم بشن. بچه‌های هشتم، بچه‌های متفکری هستن. زمین تا آسمون با هفتمی‌ها فرق دارن.امروز شورای دبیرانه.امروز تو دفتر میگفتن هنوز بچه‌ها رو نمیشناسن که به اولیا بازخورد بدن. ولی من بچه‌ها رو میشناسم...خدایا شکرت. چقدر خوبه. وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 26 آبان 1401 ساعت: 17:42

یکی از بچه‌های زخمی توی اتاق عمل مال مهد ماست. ... وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 26 آبان 1401 ساعت: 17:42

خواب دیدم یه گلدون گل بهم هدیه دادن. رنگ گل‌هاش صورتی تند بود. یه مدت بعدش دیدم دست و پاهام جوش زده. یکی از جوش‌ها رو ترکوندم. جوش نبود یه قارچ وحشتناک بود. فرض کنید جوش شکل یه نقطه‌ی سفید باشه. وقتی جوش رو میترکونید چرک توش تخلیه میشه. ولی وقتی این نقطه‌های سفید رو فشار میدادی یه قارچ کوچیک درمیومد. جوش سفید کلاهک قارچ بود و یه ساقه‌ی باریک داشت. و بلافاصله کنار قارچ اندازه‌ی یه سکه‌ی بزرگ ورم می‌کرد و تبدیل به یه تکه گوشت پف‌کرده‌ی خونالود میشد. انقدر عجیب بود که باورم نشد. یه جوش دیگه رو ترکوندم و در عرض چند ثانیه دوباره همین اتفاق افتاد. حرارت اون قسمت متورم شده وحشتناک بود. میدونستم یه ربطی به گلی که هدیه گرفتم داره ولی حتی اسمشم نمیتونستم پیدا کنم. فقط عکس‌های یه پرنده توی سرچم میومد. زنگ زدم اورژانس...وقتی که رسیدن و حال نزارم رو دیدن اولش بهم خندیدن ولی بعد گفتن میدونن دقيقا چیه و چه اتفاقی افتاده. اسم گله، گل مینای یونانی بود که توی پرورشش از یه کود شیمیایی خاص استفاده کرده بودن. سلاح میکروبی بود. اما نمیدونستم چجوری دست من رسیده بود یا اصلا کی بهم هدیه داده بودش. منو با خودشون بردن.جایی که باهاش تماس گرفته بودم اورژانس معمولی نبود. یعنی با 115 تماس نگرفته بودم. یه جور جای odd job بود که کارهای غیرمعمول رو قبول می‌کرد و از شانس من وقتی بهشون زنگ زدم فهمیدن مشکلم چیه. اورژانس معمولی نمیفهمید مشکلم چیه. منو برای درمان بردن به مرکزشون و رفتن داروها رو آماده کنن. توی همون مدت کسای دیگه که اونجا بودن و کارشون خیلی ربطی به پزشکی نداشت سعی کردن سرمو گرم کنن و یه کاری کنن که به اون قارچ‌های وحشتناک فکر نکنم. دفترشون سبز کله غازی و سفید بود. رنگ غیر معمولی بود. جای غیر معمولی وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت: 18:50

عمر آدم، قدر مطلق آدمه. فاصله‌ی حقیقی هرکس تا صفر بدون در نظر گرفتن مثبت یا منفی بودن. ممکنه یه نفر مثل من، 29 سالش باشه. اما قدر مطلقش 8 باشه. توی عقب رفتن و جلو اومدن و جابجا شدن، در نهایت، جایی ایستادم که فقط هشت قدم از صفر فاصله داره. پس قدر مطلق من هشته.چطوری میشه بجای سن، قدر مطلق رو حساب کرد؟ میشه، نمیشه؟ هر آدمی وقتی چشماشو باز کرده صفر بوده. تا زمانی که دست چپ و راستش رو از هم تشخیص داده. تصمیم گرفته بی اجازه سر جعبه شیرینی بره یا نره. درس بخونه یا نخونده. حرف گوش کنه یا نکنه. برآیند همه‌ی این کش‌واکش‌ها و از این طرف به اون طرف رفتن، ممکنه عدد خیلی کمی باشه. هشت؟ هشت که خیلی زیاده! ممکنه یه نفر تا سی بره و بعد برگرده به صفر.امشب زیر سرم یه دایره میکشم. یه مستطیل ميندازم روم. خودمو بین اشکال هندسی گرم و نرم قایم می‌کنم و دعا ‌می‌کنم شبح جدید اتاقم که ریاضی دوست داره دست از سرم برداره. وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت: 18:50